سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلنوشته های من

پیاده از کنارت گذشتم،گفتی قیمتت چنده خوشگله؟

سواره از کنارت گذشتم،گفتی برو پشت ماشین لباسشویی بشین
در صف نانوا نوبتم را گرفتی،چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیر باران منتظر تاکسی بودم،هلم دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی،تا سر هر پیچ وزنت را روی من بیندازی
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید،و تو پشت سر من بلند گفتی زهر مار
در خیابان دعوایت شد و تمام فحش هایت خواهر و مادر بود
در پارک بخاطر حضور تو نتوانستم پایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیدم
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصار طلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوشتیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن،گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی،گفتی بچه مال پدر است
وقتی طلاق گرفتم با مطالبه مهریه ام،خودم و همه زنان عالم را تحقیر کردم
وقتی طلاقم دادی با ندادن مهریه ام از هستی ساقطم کردی تا به یاد داشته باشم بدون تو هیچم

نوشته شده در شنبه 91/12/12| ساعت 12:16 صبح| توسط hellye| نظرات ( )















قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت